-
...
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 12:52
می گم: عقب افتاده! می گه: حتما داری مامان می شی! می گم: مطمئنی؟!!! می گه: لابد دیگه! منم تنهات می زارم که راحت بچه اتو بزرگ کنی! مزاحمت نمی شم. و من سکوت می کنم٬ مثل همیشه....
-
خودخواهی های یواشکی یک زن
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 15:30
هیچوقت تو زندگی از دوستهای دوست پسرم خوشم نیومده و همیشه تو دلم از بهم خوردن دوستی دوست پسرم با هر کدوم از دوستاش استقبال کردم و کلی خوشحال شدم! یک دوست کمتر مساوی با وقت بیشتری برای من. البته این احساس همیشه توی دلم بوده و همیشه جور دیگه ای نشون دادم خودمو. من آدم خیلی خودخواهیم یا این احساسات یواشکی بین همه زن ها...
-
آغوش تو...
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 13:44
مدتها بود که آرزوی یک آغوش بی دغدغه داشتم، و اکنون از ته قلبم قدر این آغوشی رو که نه تنها بی دغدغه است، بلکه محکمترین هم هست رو می دونم. باشد که همیشه بی دغدغه بماند.
-
دل من!
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 13:41
من هنوز بعد از گذشت ٧ سال به اولین عشقم فکر می کنم. من بعد از گذشت ٢ سال از تموم شدن رابطه ام با آخرین عشق زندگیم هنوز دوستش دارم. و توی این دوسال آدمای زیادی اومدن و رفتن تو زندگیم که برام اهمیت داشتن. احساس می کنم دلم شده به وسعت دریا که این همهآدم با هم می تونن توش جا بشن
-
دلتنگی ِ الکی!
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 13:38
می گم: دلم برات تنگ شده میگه: راستش من دلم برات تنگ نشده! "ناراحت نشیا" این ناراحت نشی رو هم از خودت یاد گرفتم غش غش میخندم و میگم: باشه ولی بهش نمی گم که منم دلم براش تنگ نشده بود اینو گفتم که یه چیزی گفته باشم
-
وی خاطرهات پونز...
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 13:34
هرچقدر هم جلوی بقیه و حتی خودت تظاهر کنم که رفتنت به ت*خ*م*م نیست، ولی... تو با رفتنت همه خاطرات مشترکمون رو با خودت بردی، همهی این هفت سالِ مشترک رو! چطور می تونم دلتنگت نباشم؟!
-
خیلی جالبن آدما!
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 13:33
طرف با دوست پسر سابق دوست صمیمیش ریخته روهم٬ آخرش هم شده با معرفت و با مرام و کلی از این صفات هندونه زیر بغل چپون! چرا؟ چون دوست پسر سابق دوستش رو کلی تحویل می گیره!!!! ما هم که همیشه بی مرام و بی معرفتِ ا*ن بودیم و هستیم! چرا؟ چون ریدیم به هرکی که پاشده رفته با دوستِ دوست دخترِ سابقش ریخته رو هم! اینجور آدمایی هستیم...
-
از تو چی مونده٬ جز یه مشت خاطره...
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 13:32
دیگه حتی خاطره هاتم خیلی کمرنگ و دور شدن!!! فکر کنم این یعنی " پیشرفت "
-
درگیر گذشته...
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 13:31
این روزها طبق معمول خیلی زیاد فکر می کنم به آن روزها به روزهای خیلی قدیم. به کسانی که آن روزها بودند و اکنون نیز هستند ولی نه در زندگی من! هر یک با جفت خود در پی گذران روزهای زندگیشان. و فکر بیکار من همچنان می اندیشد به آن روزها و کسانی که وجود داشتند در آن روزها! خسته ام از این فکر بیکار
-
شاید روزی...
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 13:29
دلتنگم٬ دلتنگ یک دوست٬ یک فرشته٬ یک عزیز فراموش نشدنی. که من! ناخواسته ولی آگاهانه باعث رنجیده شدن دل کوچکش شدم. دوستی که برایم از هر کس عزیزتر بود. و من اورا رنجاندم! دلتنگم؛ دلتنگ روزهای باهم بودنمان٬ دلتنگ تمام سیگارهایی که باهم کشیدیم٬ دلتنگ تمام روزهایی که از دلتنگیهیمان با هم گفتیم و در آغوش یکدیگر اشک...
-
شروع ...
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 13:28
خط خطی می کنم واسه دل خودم! کاملا ناشناس و بدور از همه خود سانسوری ها خط خطی های دلمو می نویسم اینجا ...